20100222

اتاق چهار- تخت دوازده

...زمانی که قربانی سوم را مرده یا بیهوش برگرداندند، [ از اتاق بازجویی] گارد غیر نظلمی مسن تر نگاهی به من کرد و شانه ای بالا انداخت که حرکت ناخود آگاهانه ای برای عذر خواهی بود. این حرکت تمامی برداشت یک ژاندارم پنجاه ساله را نسبت به زندگی بیان می کرد. کسی که از سویی سابقه سی سال خدمت در کشوری قرون وسطایی داشت و از سویی احتمالا صاحب زن و چند بچه نیم گرسنه و یک قناری دست آموز بود. در این حرکت، همه فلسفه انسان درباره شرم ، تسلیم، توکل ، بی اعتنایی و تاثرناپذیری باز گفته می شد. انگاری می گفت: "دنیا چنین است، نه من هرگز می توانم عوضش کنم و نه تو.." ....

کوستلر. گفتگو با مرگ

بعضی دوستان بعد از دیدن این ویدئو، به قول خودشان نیمه پر لیوان را دیدند و گفتند "همین که در آن وضع کسانی از میان خود نیروهای بسیج حواسشان هست که تذکر بدهند نزن، نزن ؛ یعنی خیلی اوضاع بهتر از آن است که فکر می کنید".

خوب گفته است کوستلر این آمیزه شرم و تسلیم و بی اعتنایی را

20100220

اتاق نوزده- کنار پنجره

چقدر باید کسی به تو نزدیک باشه که بدونه چه طور قرص می خوری؟ قرص خوردن چه طور نداره خب. اول قرص را می اندازی تو دهنت و بعد هم دو قلپ آب روش، ولی برای تو چطور داشت همیشه. اول دو قلپ آب را نگه می داشتی تو دهنت و بعد قرص را پرتاب می کردی تو اون حوضچه و قورت می دادی که مزه اش رو نفهمی یک وقت. حالا چقدرش مهمه؟ نزدیک بودنش هم مهم نیست دیگه. چراغت سبز می شه و این یعنی می شه رد شد. نگاهت می کنم. بی صدا. بی سلام. قرمز می شم. نمی خوام رد شی ازم. می فهمی؟

راهرو

بمیر، هنگامی که مرگت فرا می رسد و دل به هراس مرگ مسپار. مبادا پیش از آن که لحظه مرگت فرا برسد، زندگیت را تباه کند.

کوستلر. گفتگو با مرگ

اتاق یازده- تخت چهل و یک

صدای منحصر به فردی است. درِ سلول، نه از بیرون و نه از تو، دستگیره ای ندارد، و اگر محکم نکوبی، بسته نمی شود. تقریبا چهار اینچ ضخامت دارد و از فولاد یک تکه و بتون ساخته شده است، و هر بار که چفت می شود صدای بلندی می پیچد، انگار که گلوله ای در رفته است. ولی این صدای شلیک، انعکاسی پیدا نمی کند و خفه می شود. صداهای زندان، بی انعکاس و بی پناه هستند………

کوستلر.گفتگو با مرگ

20100219

پاگرد طبقه اول

مردم چیزی نیستند، مگر بهانه ای برای کتاب ها

عیش مدام. یوسا

اتاق چهار

یکی از خوبی های بلد نبودن زبان فرانسه اینه که وقت داری Z می بینی، همه شعارا رو یاحسین میرحسین می شنوی

20100202

22/11/88

نماد انقلاب ها معمولا شعار های پر طمطراق و پرچم های سرخ هستند

خون ها جاری می شوند

یا دست کم شیشه ها با پرتاب سنگ ها می شکنند

فقط انقلاب نوامبر که به لقب مخملین متصف شد

نه تنها از این باب با دیگر انقلاب ها تفاوت داشت که صلح آمیز بود

بلکه از این باب هم با آنها تفاوت داشت که سلاح اصلی در آن مبارزه، چیز دیگری بود

سلاح این انقلاب مزاح بود

تقریبا در هر مکان ممکن در پراگ

دیوارهای ساختمان ها

ایستگاه های قطار

پنجره های اتوبوس ها و قطارهای شهری

ویترین های مغازه ها و تیرهای چراغ برق

حتی مجسمه ها و بناهای یادبود

در عرض چند روز

پوشیده شدند از انبوهی باورنکردنی از علائم و پوسترها

اگرچه هدف شعارها یک چیز بیشتر نبود

بر انداختن دیکتاتوری

اما لحن شعارها

طنزآلود و شیرین وسبک بود

شهروندان پراگ رحمت خواهی شان را به حاکمان منفورشان با شمشیر حالی نکردند

بلکه برای این کار از لطیفه و شوخی کمک گرفتند

اما در دل این شیوه مبارزه بکر، تازه و عاری از هیجان و شور

گزندگی نهفته بود

این شاید تازه ترین و شاید چشم گیرترین پارادوکس تا به امروز در حیات این شهر استثنایی باشد

روح پراگ.ایوان کلیما



....آقای موسوی اردبیلی برای من نقل می کرد و نیز مهندس میرحسین موسوی هم، گفته است که در جلسه سران نظام از آقای خمینی خواسته می شود که کار نهضت آزادی ایران را تمام کنند. اما ایشان مخالفت می کند. در سال ۶۳ و زمان وزارت کشور ناطق نوری، در جلسه-ای با حضور برخی چون مرحوم لاجوردی، ناطق نوری درخواست تعطیلی نهضت آزادی را مطرح می کند پس از آن که سه بار که مسأله را تکرار می‌کند، جواب می‌دهند که مهندس بازرگان،‌ دکتر سحابی و یزدی با ما نیستند ولی مسلمانند. بروید فکری برای آنانی بکنید که می گویند با ما هستند ولی دین ندارند، که بعد از آن سران و فعالان حزب توده را گرفتند. بار دیگر در سال ۱۳۶۷ سران سه قوه، از آقای خمینی می خواهند که نهضت آزادی ایران تعطیل شود. ایشان می‌پرسند: برای چه؟ می گویند که چون این‌ها با روحانیون مخالفند. آقای خمینی می‌گوید خیر! اینها با روحانیون مخالف نیستند، با شما مخالفند! باز به ایشان می گویند که اینها با شما هم مخالفند. اینجا آقای جواب می‌دهند که مخالف باشند مگر من جزء اصول دینم؟....

از تورجان دربند

به امید آزادیش