20090830

اتاق هشت- تخت سی

در ایام خفقان
در ایامی که ما را دروغ باران می کردند
در ایامی که به نظر می آمد هر چیز واقعی
هر چیزی که هدفی بود فراتر از انسان
دیگر اصلا وجود ندارد و ما محکوم به هیچی و فراموشی شده ایم
در چنین ایامی
آدم می نویسد تا بلکه بتواند بر این خلط و هرج و مرج فائق آید
آدم می نویسد تا مرگ را انکار کند
مرگی که این همه چهره های مختلف به خودش می گیرد
و هر کدام از این چهره ها
همیشه واقعیت، سرنوشت بشری، رنج، تمرد و صداقت را از معنا تهی می کند
این احساس در شکل های مختلفش
احساس مشترک میان اکثر نویسندگانی است که در خفقان زندگی می کنند و می نویسند
یا حتی بعضی وقت ها
فقط مجال کوتاهی برای زیستن و نوشتن پیدا می کنند
ما می نوشتیم تا واقعیتی را که به نظر می آمد در حال فرو رفتن و غرق شدنی ابدی در یک فراموشی تحمیلی است
در حافظه هامان زنده نگه داریم
این جمله میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به یادم می آید:
ملت ها این گونه نابود می شوند که
نخست حافظه هاشان را از آنها می دزدند
کتاب هایشان را تباه می کنند
دانش شان را تباه می کنند
و تاریخشان را نیز
و بعد کسی دیگر می آید
و کتاب های دیگری می نویسد
و دانش و آموزش دیگری به آنها می دهد
و تاریخ دیگری را جعل می کند
در همین کتاب کوندرا عبارتی را باب کرد که الهام بخش من شد
او رئیس جمهوری را که تجسم نظام کمونیستی بود
رئیس جمهور فراموشی خواند
ملتی که رهبری اش به دست رئیس جمهور فراموشی است با سر به سوی مرگ می تازد
و آنچه در مورد ملت ها مصداق دارد
در مورد افراد هم
یعنی تک تک ما
صادق است
اگر ما حافظه مان را از دست بدهیم
خودمان را از دست داده ایم
فراموشی یکی از نشانه های مرگ است

ایوان کلیما. روح پراگ
خشایار دیهیمی. نشر نی

1 comment: